بارش های ذهنم😂
- ۱ نظر
- ۱۶ تیر ۰۰ ، ۲۲:۴۹
سلام بچه ها
خوبین؟ خوشین؟ چه خبراااا
راستش می خواستم یه چند تا چیز بگم
اول اینکه میخوام اول متن های کوتاهمو تو وبلاگم قرار بدم و وقتی بیشتر پیشرفت کردم بریم سراغ داستان نظرتون چیه موافقین؟😳
بعدش اینکه دوست ندارم وبلاگم خیلی رسمی باشه؛ اینجوری که هر دفعه بیام چند تا جمله گلمبه سلمبه بنویسم و بعد برم😂 میخوام در مورد چیزای مختلف باهاتون حرف بزنم😁
پس لطفا نظراتونو برام بزارید خیلی خوشحال میشم🙌💙
و در آخر اینکه لطفا پیجمو تو اینستا فالو کنید 😀❣️
آیدیش:space_railway
«اسکینی باب_پارت اول»
آن لباس ها کمی در تنم سنگینی می کردند. پاهایم را بلند کردم و داخل موشک^10073^ شدم.
سرم را چرخاندنم و دستم را برای همه کسانی که آنجا بودند تکان دادم و از پشت شیشه کلاهم لبخند زدم.
در ها بسته شدند و شمارش معکوس...3...2...1...
هنگامی که بغض گلویت را در بر می گیرد...
نفس نفس می زنی و آرزو می کنی ای کاش... و آن لحظه ای کاش های زیادی در ذهنت مرور می شوند...
زندگی کلمه ای است که گاهی نمی توانی توصیفش کنی...