Skinny bob_part 1
Moua :) |
پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۱۲ ب.ظ |
۳ نظر
«اسکینی باب_پارت اول»
آن لباس ها کمی در تنم سنگینی می کردند. پاهایم را بلند کردم و داخل موشک^10073^ شدم.
سرم را چرخاندنم و دستم را برای همه کسانی که آنجا بودند تکان دادم و از پشت شیشه کلاهم لبخند زدم.
در ها بسته شدند و شمارش معکوس...3...2...1...
- ۳ نظر
- ۲۰ خرداد ۰۰ ، ۱۲:۱۲