Skinny bob_part 1
لحظه ی فرود بود و انگار زمان متوقف شده بود. انگار تمام عالم محو تماشای آن لحظه بودند.
لحظه ای که روی آن سیاره خاکی سرخ قدم می گذاشتم....
پاهایم خشک شده بودند و نمیتوانستم حرکت کنم. آیا از شدت شوق بود؟
تمام خاطراتم مثل یک فیلم سینمایی از جلوی چشمانم رد می شدند. لحظه هایی که رویایم را برای دیگران تعریف می کردم و با شوق صحبت میکردم ولی در همان لحظه لبخند کجی روی صورت اطرافیانم ظاهر می شد:(فضانورد!)
آن شب ها که از مشکلات اشک چشمانم بند نمی آمدند و در خلوتم با خدا اشک می ریختم و تمام گذشته ام...
*******************
جَکلی به سمتم اومد و پرسید: چیزی شده؟ حالت خوبه؟ اکسیژن می خوای؟
_آآره خوبم، چیزی نیست، خوبم
با هم حرکت می کردیم و به اطراف نگاه میکردیم.
_ هی رایبی باید با مرکز تماس بگیریم. چند دقیقه پیش که بدجور رفته بودی تو حس (و در این قسمت از حرفش بلند خندید) تماس قطع شد و صدات کردم اما متوجه نشدی.
_واقعا؟ آها متاسفم حواسم نبود، دوباره تماس میگیرم.
لبتاپ لمسی جیبی را از جک گرفتم و شروع کردم به دستکاری کردنش برای تماس با مرکز.
چند لحظه بعد صدای آقای وو از لبتاپ بلند شد؛ جک با خوشحالی به سمتم برگشت و لبتاپ رو از دستم قاپید.
_آقای وو متاسفم تماس قطع شد.
_مشکلی نیست.
چیزی که می دیدم رو باور می کردم چون برام عجیب نبود، من به وجود اونها باور داشتم.
جک که از من با تجربه تر بود نزدیکم اومد و مشغول حرف زدن بود: آقای وو گفت با دقت همه چیز رو برسی کنید و شب توی پایگاه استراحت...
با دیدن اون رد پا حرفش نصفه موند.
_هی رایبییی این یه رد پاست.
_آره خیلی جالبه که تو اولین تحقیق فضاییم رد پایی از موجودات دیگه میبینم .
_آره خیلی خوش شانسی لعنتی-_-
آقای وو گفت: هی چی پیدا کردین؟
با صدای بلند گفتم: الان عکسشو میفرستم.
جک اونقدر هیجان زده شده بود که مدام رد پا رو از جهت های مختلف تماشا می کرد.
آقای وو گفت: خوب برسیش کنید، توی این عکسی که برام فرستادی چیز زیادی مشخص
نیست.
جک که انگار هیچ صدایی نمیشنید....
بنابر این من گفتم: چشم.
رد پا تقریبا شبیه پای انسان بود، اما پنجه اش پهن تر بود و جای سه انگشت باقی مونده بود.
واقعا برام جالب بود، با صدای بلند فریاد زدم: هی جککک این رد پای یه اِسکینی بابه، پس اسکینی باب حقیقت داره، اونا هستن؛ اینجا روی مریخ.
جک حواست هست چی میگم؟
_ها؟ آها آ آ آ آره بب برای همین آنقدر تعجب کردم.
_ آقای وو این رد پایه یه اسکینی بابه!
مِستر وو با صدای مردانه اش گفت: هه اسکینی باب تو استایلم نیست.
و من و جک با صدای بلند خندیدیم:)
امیدوارم از این داستان خوشتون اومده باشه.
لطفا نظراتونو برام بزارید، منتظرتون هستم.
اگه خوشتون اومده پارت بعدیش رو هم می نویسم و آپدیت میکنم ✌️
لطفا اگه پیشنهادی هم برای وبلاگم دارید بگید، چیزای زیادی هست که باید یاد بگیرم؛)
- ۰۰/۰۳/۲۰
سلام دوست جدید من!!😍
عالی بود ولی یک سری نکات اول این که اون بالا وقتی که همیچین چیزی رو نوشتی!!
جَکلی به سمتم آمد و پرسید: چیزی شده؟ حالت خوبه؟ اکسیژن می خوای؟
اینجا برای خوانایی بیشتر باید بگی اومد حالا چرا؟ چون بعدش سوالایی که جک لی ازت میپرسه خیلی غیر رسمی و در واقع خودمونی هستش!!!
پس آمد اینجا یکم خوانایی رو کم میکنه ولی در کل عالی بود با عشق ادامه بده!!😍 چون !! عاشقشی!! معلومه!